31-یارو زنه زبونش میگرفته، میره سبزیفروشی میخواسته نارنگی بخره، میگه: بیدحمت لیم کیلو لالنگی بدین! یارو هم شاگردش رو صدا میکنه، میگه: اوهوی حسنی! نیم کیلو خیار بده خانم! 31-جاهله بعد از چهل سال میخواسته زن بگیره، میره پیشه مادرش میگه: ننه میری برام خواستگاری؟! مادرش کلی خوشحال میشه که پسرش دیگه میخواد دست از الواتی برداره و بره سر خونه زندگی، میگه: بعله که میرم عزیزم! خودت کسی رو سراغ داری؟ جاهله میگه: کس خاصی رو که نه، ولی من میخوام عیالم عینهو ماه باشه! مادرش میگه: خودم برات آستین میزنم بالا،یک زن میگیرم به خوشگلی ماه! جاهله میگه: نگرفتی ننه! من می خوام عیالم عینهو ماه، شب بیاد خونه من صبح بره خونه ننش! 32-- ترکه میشینه سر کوچه، کوچه میره تو کونش! 33-- قزوینیه زن میگیره، شب عروسی برادره زنه بهش میگن: ببین آبجی! اگه این یه شب به تو گفت برگرد، بیا به داشت بگو تا دهنش رو سرویس کنم! زنه هم میگه باشه و میره سر خونه زندگیش. بعد از سه سال، یک روز زنه شاکی میاد پیش برادراش میگه: آقا داداش، این بیغیرت دیشب به من گفت برگردم! یارو برادره خیلی شاکی میشه، قمه به دست میاد سراغ قزوینیه، میگه: مرتیکه بی ناموس! حالا به آبجی ما میگی برگرده؟! قزوینیه میگه: بالامجان یعنی ما بعد از سه سال حق نداریم بچه دار شیم؟! 34- چرا مهمانداران هواپیما رو از زنهای خوشگل انتخاب میکنن؟! که هواپیما زودتر بلند شه! 35- معلمه میره سر کلاس میگه بچهها یه مسئله میدم حل کنید: پرتقال فروشی 10 کیلو پرتقال خرید به قیمت هرکیلو 250 تومان، بعد از 5 روز، 3 کیلو از پرتقالها پوسیدند، 2 کیلو را دزد برد و 5 کیلوی باقی مانده را هم به عبارت هرکیلو 100 تومان بفروش رساند، خوب حالا من چند سالمه؟!! یکی از بچهها سریع پامیشه میگه: آقا چهل سال! معلمه پشماش میریزه، میگه: تخم سگ از کجا فهمیدی؟! بچهه میگه: آخه آقا ما یه نوکر داریم، نیمه کس خله، اون بیست سالشه. شما هم که کاملاً کس خلین، پس چهل سالتونه! 36- قزوینیه حوصلش سرمیره، زنگ میزنه کونکلوپ(!) یک کون سفارش میده!! بعد از بیست دقیقه در خونش رو میزنن، میره از چشمی نگاه میکنه میبینه یک یارو غول بیابونی با تریپ خلافی پشت در واستاده! قزوینیه میپرسه: بالام جان با کی کار داری؟ یارو با صدای کلف میگه: مارو از کونکلوپ فرستادن!! قزونیه زود درو قفل میکنه، زنگ میزنه کونکلوپ میگه: بالام جان این کونی که فرستادید، توجیح شده که اومده کون بده یا کون بکونه؟! 37-ترکه رفته بوده تهران دنبال نوهاش که واسه تعطیلات ببردش تبریز. تو راه پسره اشاره میکنه به چندتا گوسفند، میگه: ببعی! ببعی! ترکه برمیگرده بهش میگه: ببین اصغرجان! ما داریم میریم تبریز، اونجا همه مردن! تو هم دیگه بزرگ شدی، باید مثل مردای گنده حرف بزنی! اینا گوسفندند، گوسفند. یکم میگذره، پسره اشاره میکنه به یک قطار میگه: دودوچیچی! ترکه باز میگه:اصغرجان! تو دیگه بزرگ شدی بابا! باید مثل آدم بزرگا حرف بزنی، این اسمش قطاره. بالاخره میرسن تبریز، سرشام ترکه از نوهاش میپرسه: اصغرجان، دیروز تو مهدکودک چیکار کردید؟ اصغر میگه: قصه گوش کردیم. ترکه میپرسه: قصه چی؟ اصغر یاد نصیحت ترکه میافته میگه: قصه روباه جاکش و کلاغ کسخل! 38- قزوینیه رو با کیر لهولورده و درب و داغون میبرن اورژانس. دکتر شیفت ازش میپرسه: بابا چه بلایی سر خودت آوردی؟! قزوینیه با حال زار میگه: بالام جان، مگه من اون مادر قحبهای که رو دیوار عکس کان کشیده بود پیدا نکنم! 39- از زن رشتیه میپرسن: شما موقع عشقبازی با شوهرتون صحبت میکنید؟ میگه: اگه زنگ بزنه، خوب آره! 40- رشتیه به زنش میگه: خانم جان دوست داشتی مرد بودی؟ زنه میگه: نه، دوست داشتم تومرد بودی! 41- معلمه سر کلاس میپرسه: کی میدونه قرص ویاگرا چیه؟! پسر رشتیه میگه: قرص ضد اسحاله! معلمه میگه: چه ربطی داره؟! بچه میگه: آخه هر شب مامانم به بابام میگه: بخور اینو بلکه اون گهت سفت شه! 42- ترکه میمیره، اون دنیا هر چی حساب میکنن، میبینن کارای خوب و بدش برابره. از خدا میپرسن چی کار کنیم؟ میگه: ببرین بهشت و جهنم رو بهش نشون بدین، خودش هر کدوم رو خواست انتخاب کنه. ترکه میره میبینه تو بهشت یه چند تا آخوند نشستن دارن تسبیح میندازن و صلوات میفرستن. بعد میره جهنم میبینه، همه جا تاریکه، تو آسمون یک عالمه ستاره دارن حرکت میکنن. میگه: ما اون دنیا که همش پیش آخوندا بودیم، دیگه این دنیا حوصلشون رو نداریم! همین جهنم بهتره!! خلاصه میره جهنم. همین که اساسش وتحویل میگیره و وارد جهنم میشه، یه دفعه یه اژدها میاد تخماشو میخوره، یکی میاد چوب تو کونش میکنه و... خلاصه دهنش رو میگان. ترکه شاکی میشه میگه: خدایا اون وقت که من جهنم رو دیدم اینجوری نبود! این چه وضعشه؟! خدا میگه: بنده نادان! اون وقت که تو اومدی، مدتی بود با بهشت و جهنم کار نکرده بودیم، رفته بود رو screen saver! 43- ترکه میره داروخونه میخواسته کاندوم بخره، روش نمیشده. آخر کیرش رو درمیاره میگذاره رو پیشخون، میگه: خانوم قربون محبتت! اینو واسه ما جلدش کن! 44- زن قزوینیه میره دادگاه میگه: آقای قاضی دیگه خسته شدم. میخوام طلاق بگیرم. این هر شب منو از کون میکنه! قاضی میگه: خواهر این که خیلی مهم نیست، شما بیخودی زندگیت رو سر هیچ و پوچ نابود نکن! زنه میگه: آخه آقای قاضی، روزی که من اومدم خونه این، سوراخم اندازه یه دو ریالی بود حالا اندازه یه دو تومنی شده! قاضیه میگه: ای بابا، آدم که واسه هیجده ریال زندگیش رو به هم نمیزنه! 45- قزوینیه مسابقه بیست سوالی شرکت میکنه، میپرسه: گرده؟ یارو میگه: آره. قزوینیه میگه: کونه؟! یارو میگه: نه آقا، این حرفها چیه. میپرسه: سفیده؟ یارو میگه: بله. میگه: بالامجان کونه؟! یارو میگه: نه جانم، کون نیست! قزوینیه میپرسه: وسطش چاک داره؟! یارو میگه: آره. میگه:آها! فهمیدیم..بالام جان کونه؟! یارو میگه: باباجان من که گفتم نه! کون نیست! قزوینیه میگه: سوراخ داره؟! یارو میگه: نه. قزوینیه میگه:اَاا... بالام جان این چه کونیه که سوراخ نداره؟! 46-ترکه میخواسته بیاد تهران، میره ترمینال از یه راننده میپرسه آقا بلیط تهران چند؟ رانندهه میگه: اگه جلو بشینی 1000 تومن وسط 800 تومن رو بوفه 500 تومن، بعد میخواد یکم یارو رو سر کار بذاره، میگه: اگه دنبال اتوبوس هم بدویی 300 تومن! ترکه یک نگاهب به کیف پولش میکنه، میگه: خوبه دنبالش میدوم! خلاصه 300 تومن میده و بسمالله شروع میکنه دنبال اتوبوس دویدن. نزدیکای غروب اتوبوس داشته از نزدیکای کرج رد میشده، رانندهه میبینه ترکه هی داره از عقب اشاره میکنه، شاگردش میگه: بابا خوارش گاییده شد! نگه دار سوار شه. هوا داره تاریک میشه سختشه، بیچاره 300 تومن هم که داده. راننده هم نگه میداره ترکه نفس نفس زنان و شاکی میاد جلو میگه: اینجا کرج بود؟ راننده میگه: آره. ترکه میگه: خوب مرتیکه خر چرا هر چی علامت میدم نگه نمیداری؟! من میخواستم کرج پیاده شم! 47- یک بابایی چراغ جادو پیدا میکنه، دست میکشه روش غولش در میاد، از قضا این یکی غولش ترک بوده. غوله میگه: یه آرزو بکن. یارو میگه: یه کاری کن که کیرم اونقدر درازشه که وقتی راه میرم رو زمین کشیده شه! غوله هم میزنه جفت پاهاشو قطع میکنه! 48- عربه سه تا خایه داشته، میره پیش لره، میخواسته یکم پز بده، میگه: ما دو تا روی هم پنج تا خایه داریم! لره میگه:اَ... یعنی تو یه خایه داری؟! 49- دو تا هزارپا عروسی می کنند، آخرشب عروس و داماد رو میفرستند تو حجله. یک سه چهارساعتی میگذره، ملت میبینند خبری نشد. مادر عروس میره از پشت در میپرسه، بابا دارید چیکار میکنید؟! چقدر طولش میدید؟! داماده با صدای خسته و کوفته میگه: خانوم این دختر شما پدر منو درآورده! مادردختره میپرسه: یعنی چی؟! مگه چیکار کرده؟ داماده میگه: بابا هرچی ازش میپرسم نمیگه کسش لای کدوم پاشه! 50- عربه میخواسته جلق بزنه به کیرش آب صابون میماله باهاش زمینو تی میکشه! 51- ترکه میره عربستان، یه روز براش یه کار خیر پیش میاد(!) میخواد یه کاندوم بخره، ولی یک کلوم هم عربی بلد نبوده. خلاصه میره داروخونه، کیرش رو در میاره میگذاره رو میز، پولم در میاره میذاره کنارش. عربه هم فکر میکنه شرط بندیه، کیرش رو میندازه رو میز و پولا رو برمیداره! 52- رشتیه عروسی میکنه، شب اول با خانوم میرن تو حجله. فردا رفقا ازش میپرسن، خوب چطور بود؟ حال داد؟! میگه: اَووو! نخیر، کار یه شب و دو شب و یه نفر دو نفر نیست! 53- قزوینیه داشته تو حموم بچشو میکرده، بچهه هی داد و بیداد میکرده: آاای بابایی نکن! درد میکنه!... آخ..آااای جر خوردم! قزوینیه شاکی میشه، میگه: چه خبرته کره خر؟! مگه ما خودمون بچه نبودیم؟! 54- یه روز سه نفر داشتن از کون گشاد بازیا شون حرف می زدن، اولی میگه: من یه بار رفتم دستشویی دیدم خیلی طول کشید همون جا خوابیدم تا صبح! دومی میگه: من یه بار تو خیابون خوابم گرفت همون جا اون قدر خوابیدم تا بچههام اومدن بردنم خونه! سومی میگه: اینا که چیزی نیست، من یه بار رفتم سینما فیلم کمدی ولی همش گریه کردم. دوستاش میپرسن: چرا؟ میگه: چون همون اول که نشستم خایههام رفت زیر کونم تا آخر حوصله نکردم از روشون پاشم! 55- خبر نگاره نظر ترکه رو درباره سیگار میپرسه، ترکه میگه: به نظر من سیگار پدر سلامتیه! خبرنگاره میگه: چطور آقا؟ دلیل شما چیه؟! ترکه میگه: آخه مادر سلامتی رو میگاد! 56- ترکه میره ماهیگیری به جای طعمه کیر میبنده به قلابش، پری دریایی شکار میکنه! 57- جاهله میره دستشویی وقتی میاد بیرون رفیقاش میبینن در کونش خونیه، میگن: چی شده؟! میگه: جاکش صداشو برای من بلند میکنه! 58- ترکه و رشتیه و عربه نشسته بودن تو قایق و کیراشون رو انداخته بودن تو آب، رشتیه میگه: عجب آب سردیه! ترکه میگه: عمقش هم زیاده!! عربه میگه: ولک زمینش هم نفت داره! 59-سرکلاس روانشناسی، استاد داشته میگفته که دخترا از بچگی وقتی میبینن که یه چیزی از پسرا کمتر دارن احساس کمبود میکنن و این مسئله باعث افسردگی در اونها میشه! یکی از پسرا پامیشه میگه: استاد، اینی که ما داریم هم آخرش مال اوناست، فقط خرحمالیش افتاده گردن ما! 60-یه مدت مردم به روحانیت پشت میکنن، قزوینیا همه میرن روحانی میشن!
بابا دمت گرم
یه سایت درست حسابی تو جک پیدا کردیم
ادامه بده
سلام
خوبه
ادامه بده
جکاتو دسته بندی کن
مثل ترکی
لری
قزوینی
رشتی
و .....